2/5/07

تهديدات نظامي، حقيقت يا توهم؟ / از ابوذر منتظرالقائم





موج جديد تبليغات و جنگ رواني بيگانگان در کنار جريان سازيهاي خبر و سياسي برخي عناصر سياسي داخلي، در حال تکميل پازلي از يک جنگ تمام عيار اطلاعاتي و عمليات رواني گسترده عليه منافع جمهوري اسلامي ايران و مولفه هاي اقتدار نظام اسلامي است.
با کمال تاسف ، بايد اذعان کرد که اين بار نمي توان مجموعه جريان سازان داخلي پيوند خورده با عمليات رواني بيگانه را ذيل عنوان و تابلوي يک طيف سياسي شکست خورده و سرخورده از انقلاب و نظام اسلامي و اصول و ارزشهاي آن احصاء کرد بلکه اين بار عناصري به جمع گروه عمليات جنگ رواني عليه انقلاب اسلامي پيوسته است که بايستي در صف مدافعان و خنثي کنندگان اين تهديدات قرار گيرند.
حضور عنصري مانند محسن رضايي از فرماندهان اسبق نيروهاي مسلح در ميان عناصري که به جنگ رواني و انتشار اطلاعات کاملا غلط از اهداف و شکل عمل نيروهاي بيگانه حاضر در منطقه پيوسته و بقولي هيزم زير ديگ جنگ رواني را تيز تر مي کند، تاسف فراوان و تعجب ناظران و تحليلگران هوشيار و معتقد به آرمانها و اهداف و مسير حرکت نظام اسلامي را برانگيخته است.
چندي پيش محسن رضايي با شرکت در برنامه گفت و گوي ويژه خبري شبکه دوم سيما، به صراحت مدعي طرح و نقشه عمليات نظامي آمريکا عليه خاک جمهوري اسلامي ايران شد. وي در ادامه گفتگو، براي هرچه محتمل تر نشان دادن ادعاي خود ، سعي نمود تا با طرح ادعاهاي کاملا کذب – که علم و آگاهي او به موضوعات آن يکي از مسلمات بوده و محرز است – فضاي رواني تصميم گيران و برنامه ريزان کلان آمريکايي را فضايي آکنده از غرور و نخوت پيروزي هاي پياپي در عراق و افغانستان جلوه داده و با فارغ البال نشان دادن آمريکا در عرصه عراق و کافي دانستن مجموعه سفرهاي رايس به منطقه براي هماهنگي با حکام مرتجع منطقه براي ايجاد زمينه هاي لازم براي اين اقدام، آمريکا را آماده حمله به ايران نشان دهد!
محتواي گفتگوي مذکور و خصوصا زاويه نگاه و مدعيات محسن رضايي، براي کارشناس حاضر در اين گفتگو يعني آقاي عنادي سردبير گفتگوي ويژه خبري به حدي عجيب و به دور از نگاه علمي و منطبق بر واقعيات صحنه عمل مي نمود که وي با حالتي حاکي از ترديد نسبت به صحت مدعيات رضايي به وي مي گويد : "آقاي دکتر، مطمئنيد؟ ما يک ماه ديگر همينجا مي نشينيم و با هم گفتگو مي کنيم!" و رضايي متعجب از اين اظهارنظر، با حالتي که حاکي از پيش بيني نشده بودن چنين واکنشي از سوي کارشناس مذکور بود، در پاسخ وي گفت "باشد، خيلي خوب، اشکالي ندارد" .
در سطور آتي سعي خواهم نمود تا با بيان واقعياتي از صحنه حوادث رخ داده در درگيري آمريکا در افغانستان و عراق – که شک ندارم آقاي رضايي از آنها مطلع است– اين نکته را روشن نمايم که اتفاقاً، برعکس مدعيات ايشان، اقدامات و اعمال عناصر سياسي کلاني همچون آقاي رضايي است که مي تواند پالسهاي آلوده و انحرافي را براي دست زدن به اقدامي سراسر حماقت به درون سيستمهاي نظريه پرداز وتصميم ساز محافظه کاران نسل جديد آمريکا ارسال کرده و ثانياً بخش مهمي از اطلاعات منتشره از سوي آقاي رضايي که پايه استدلالات ايشان در ترسيم يک فضاي "آرماني بدور از شکست، ناشي از پيروزي هاي پي در پي نظامي و اطلاعاتي و همچنين هماهنگيهاي منطقه اي و فرامنطقه اي" از ذهنيات مسئولان آمريکايي قرار گرفته است، اطلاعاتي صد در صد غلط و غير منطبق با واقعيات صحنه است.
محسن رضايي چه گفت؟
يکي از مهمترين کدهايي که از لابلاي سخنان رضايي درک مي شد اين بود که وي با تاکيد بر آنکه آمريکا در جنگ با صدام و بن لادن در افغانستان و عراق، به نبردي واقعي شامل تمامي مولفه هاي يک نبرد اطلاعاتي و نظامي دچار شده و توانسته است با پيروزي کامل از آن خارج شود، پيروزي نظامي و اطلاعاتي رخ داده (؟!) را مولفه اي ثاثيرگذار بر وضعيت رواني و فکري نومحافظه کاران کاخ سفيد قلمداد کرده و آنها را فرورفته در ابرهاي توهم پيروزي و غرور و مستي ناشي از آن فتوحات نشان مي دهد و با اين استدلال، تاثير استدلالات عقلاني، مبني بر احتمال کم پيروزي آمريکا در نبرد نظامي با ايران را صفر، يا دست کم حداقلي نشان دهد.
همچنين رضايي در سخنان خود بي توجهي کامل خويش به تاثير جدي و تعيين کننده فاکتور مهم وضعيت داخلي منطقه مورد هدف آمريکايي ها در شکل تصميم گيريهايشان در خصوص نحوه تعامل با منطقه هدف را نشان داده و سعي مي کند با طرح مفروضاتي از جمله فرض موفقيت دستگاه ديپلماسي آمريکا در هماهنگ و همراه کردن ساير عناصر سياسي منطقه با برنامه جديد آمريکا در منطقه، برنامه ريزي آنها براي درگيري نظامي با ايران را قطعي معرفي کند! و به بياني صريح تر نقش وضعيت داخلي مناطق مورد هدف آمريکاييان در برنامه ريزي هاي آنها را انکار نموده است.
يکي ديگر از آيتمهاي انحرافي در مجموع مدعيات آقاي رضايي اين است که ايشان فضاي نظامي- سياسي اتمسفر منطقه و فرامنطقه را نيز براي اجراي يک عمليات نظامي عليه ايران هموار و همراه معرفي مي کند و به شکلي ادعا دارد که آمريکا به توفقي تقريبا اجماعي در اتمسفر بين المللي براي اقدام نظامي عليه ايران رسيده است و خصوصا اين ادعا را بر طرح نظامي جديد آمريکا در منطقه استوار مي کند!
چگونه مي توان باور کرد که تمامي ادعاهاي مذکور ناشي از اطلاعات دقيق در اختيار آقاي رضايي يا در نگاهي خوش بينانه ناشي از کمبود و نقص اطلاعات در اختيار وي است؟ محسن رضايي يکي از فرماندهان عالي نظامي سابق و از نظريه پردازان نظامي مدعي کلان و جامع نگري در حوزه هاي استراتژيک -خصوصا ژئواستراتژيک و ژئوپلتيک- است پس چگونه مي توان تصور کرد وي با وجود آنکه اطلاعات فراواني دقيقاً در جهت خلاف مدعيات وي در دسترس همگان است – که به بخشي از آنها اشاره خواهد شد – استدلالات خود را بر گرده کدهايي تا اين حد نارس و ناقص استوار کند؟ شايد بررسي علت و ريشه اين اقدام آقاي رضايي از حوصله اين بحث خارج باشد ولي آنچه براي نگارنده مسلم است اينکه قطعاً و بدون ترديد آقاي رضايي خود به بي اعتباري مدعيات خود در برنامه گفتگوي خبري، واقف و آگاه است. همچنين نگارنده علاقمند به پردازش و تجزيه و تحليل احتمال عدم اطلاع آقاي رصايي از عدم صحت ادعاها و فروض طرح شده توسط خود وي در برنامه مذکور يا نتايج صحت چنين احتمالي نيست و احتمال مي دهم علت پرهيز از اين بررسي براي مخاطبان قابل درک و هضم باشد.
زير بناي استدلالات رضايي چيست ؟
استدلالات رضايي زماني صحيح از آب در خواهد آمد که چند گزاره صحت داشته باشد :
ماجراي 11 سپتامبر حرکتي نه طراحي شده در دل سيستمهاي صهيونيستي و آمريکايي بلکه حرکتي رخ داده توسط بن لادن آنهم بدون اشاره و هماهنگي با لايه هاي پنهان و آشکار کاخ سفيد بوده است.اين گزاره در صورت صحت مي تواند پايه اي براي واقعيت داشتن قصد و نيت آمريکا براي گسترش حوزه امنيت ملي خود به حوزه فرامرزي صرفا با اهداف پدافندي –ولو پيشگيرانه– باشد. با اين حساب مي توان باور کرد که آمريکا واقعا در افغانستان و عراق با يک درگيري واقعي نظامي مستقر شد و حقيقتاً درگيري رخ داده، يک درگيري واقعي -نه تئاتري مضحک، براي مستقر شدن آمريکا در حوزه هاي استراتژيک جغرافيايي مورد علاقه اش– بوده است و آنگاه است که باور خواهيم کرد آمريکا مست غرور پيروزي در جنگي واقعي است!
آمريکا به محض فراهم آمدن امکانات نظامي و سياسي کافي براي يک حرکت نظامي کلاسيک، در صورت نياز فوراً به آن دست خواهد زد و صرفا وضعيت مولفه هاي خشک استراتژيک نظامي منطقه هدف، در محاسبات آنها موثر است!در صورتي که اين گزاره صحت داشته باشد، مي توان قبول کرد آمريکا بدون توجه به وضعيت سياسي، اقتصادي، امنيت داخلي و مشروعيت و مقبوليت حکومت مستقر در منطقه هدف و صرفاً با توجه به محاسبات استاندارد نظامي، دست به حمله به مناطق هدف خود مي زند و با اين حساب آمريکا تاکنون قبل از حمله به هيچ منطقه هدفي، ضرورتي براي اجراي عمليات رواني سنگين براي انهدام و يا کاهش سطح ساير مولفه هاي امنيت ملي از جمله مقبوليت مردمي حکومت مستقر، وحدت و يکپارچگي ملي، ايمان و شجاعت و سطح ايستادگي مردمي مناطق هدف نکرده و نمي کند و با اين حساب در خصوص ايران نيز بالا بودن تمامي مولفه هاي مذکور براي آمريکا اهميتي نداشته و بدون توجه به بهبود روزافزون تمامي اين مولفه ها، دست به طراحي و اجراي يک عمليات کلاسيک نظامي عليه ايران خواهد زد!
آمريکا در ميان متحدان سنتي و غير سنتي خود و همچنين فضاي منطقه اي، يکپارچگي، اتحاد، هماهنگي و پشتيباني کامل از عملياتها و برنامه هاي قبلي، فعلي و آتي خود در منطقه را مشاهده کرده و بر روي آنها سرمايه گذاري نموده است.درصورتيکه اين گزاره صحت داشته باشد مي توان باور کرد دولت بوش با وجود زير فشار بودن از حوزه ملي و فراملي خود براي خروج از تنگناي عراق و افغانستان، با توجه به هماهنگيهاي موجود با اميد به بهره برداري از پتانسيل هاي فراملي، طرح و اجراي عملياتي جديد با مقياسي بسيار سنگين تر و بزرگتر از مقياس جمع دو عمليات گذشته را در دستور کار دارد! براي باور پذيري حداکثري اين گزاره، همچنين بايد تصور کرد که آمريکا هيچگونه مشکلي حتي با رقباي (بخوانيد متحدان) سنتي خود در منطقه نداشته و دراتمسفري کاملا دوستانه با آنها قرار دارد.
آمريکا داراي امکانات و توان ترکيبي (به معناي جمع توان حوزه هاي سياسي، اقتصادي، نظامي، تبليغاتي و ...) کافي براي اقدام يکجانبه عليه ايران مي باشد.با اين حساب و با قبول کردن اين گزاره است که مي توانيم حتي بدون باور کردن گزاره قبلي، احتمال اقدامي جديد عليه هريک از همسايگان عراق از سوي آمريکا را در وضعيت فعلي منطقي بدانيم. مولفه حاضر به اين معنا است که آمريکا نفر، پول، لابي و همه نيازمنديهاي قبل، حين و بعد از اجراي يک عمليات فراگير واقعي نظامي کاملاً متفاوت و بسيار پرهزينه و بزرگ را نسبت به جمع نيازمنديهاي قبل، حين و پس از اجراي عمليات عليه افغانستان و عراق، به شکل خودکفا در اختيار دارد! واقعا مي خواهم بدانم حتي آقاي رضايي به چنين گزاره اي معتقد است و اگر آري (!!!) چگونه؟
گزاره هاي مذکور شايد بخشي از زيربناهاي استدلالي آقاي رضايي باشد. اما مهمترين آنها که جنگ رواني و فکري مذکور بر روي محورهاي آن به حرکت در آمده، همين گزاره ها هستند.
بخش مهمي از اين گزاره ها، گزاره هايي هستند که هر فعال و تحليل گر مسائل منطقه اي علاقمند به بررسي و مطالعه عملکرد آمريکا در چندسال اخير، به باطل بودن اطلاقي آنها اذعان دارد. ليکن در اين مقاله، به بررسي برخي کدهاي کاملا آشکار براي بطلان مجدد اين استدلالات مي پردازيم .
چرا رضايي درست نمي گويد ؟
پس از فهرست کردن مباني استدلالي دبير محترم مجمع تشخيص مصلحت نظام، به بررسي صحت و سقم اين مباني و ميزان اعتبار آنها خواهيم پرداخت. در اينجا بايد گفت نگارنده يقين دارد آقاي رضايي فردي نيست که از آنچه که در ادامه خواهد آمد بي اطلاع باشد و از ذکر مجدد اين نکات، تاسف خود را اعلام مي دارد اما نگراني آن است که عدم شفاف سازي اين مباحث –که تا اين حد موضوعاتي ابتدايي و سهل الابطال هستند– براي فضاي خبري و اطلاع رساني کشور، هزينه هاي زيادي را دربر داشته باشد.
الف: يازده سپتامبر، افغانستان و عراق، اپيزودهايي از تئاتري جهاني
به تصريح تمام ناظران بي طرف بين المللي، کارشناسان و خبرنگاران مستقل غربي، آمريکايي و خصوصاً کارشناسان و آگاهان سياسي در ايران، رخداد حادثه 11 سپتامبر بدون انجام هماهنگي با لابي هاي دروني کاخ سفيد محال مي باشد. شکل و ماهيت و منطق اين حادثه به گونه اي بود که دست کم، اطلاع دولت آمريکا از اين موضوع، مدتها قبل از رخداد آن براي همه ناظران محرز است. دلائل و شواهد منطقي نيز بر اجراي اين عمليات به دست نسل جديد محافطه کاران آمريکايي دلالت دارد. پيوند علني ماجراي 11 سپتامبر با حوادث بعدي آن، طرح و برنامه جدي دولت آمريکا براي حمله به افغانستان و عراق قبل از ماجراي 11 سپتامبر و نکات اين چنيني ، موضوعاتي هستند که سعي داريم در ادامه مطلب بر آنها تاکيد گردد . اين بخش روشن مي نمايد که تا چه حد تصنعي بودن ماجراي درگيري آمريکا با القاعده و بن لادن و در امتداد آن با صدام ، براي افکار عمومي و خصوصا کارشناسان سياسي امري روشن و واضح است و طرح ادعاي پيروزي آمريکا در جنگي کاملا نظامي در عراق يا افغانستان تا چه حد بدور از واقعيت مي باشد.
تحقيقات و گزارشات و مقالات مختلفي در خصوص کذب بودن ادعاي دولت و حکومت آمريکا، خصوصاً در رد گزارش کميسيون ويژه 11 سپتامبر کنگره ي آمريکا منتشر شده است و در اين خصوص محققان کشورمان نيز توانسته اند مجموعه بزرگي از نکات و ابهامات پيرامون اين حادثه و مسائل پيرامون آن را به فضاي افکار عمومي ارائه دهند. شايد اگر اين اتفاق – يعني تجديد نظر طلبي روي اين حادثه– در همين سالها يعني زماني نزديک به رخداد اين ماجرا، شکل نمي گرفت، در دهه 2050 يا 2100 با مدل ديگري از هولوکاست، اين بار طراحي شده در خاک آمريکا و مطرح شده بنام گروهکي محدود در سرزمين پشتونهاي افغانستان مواجه بوديم!
نگارنده در آن زمان به خوبي بياد دارد که دقيقاً آمريکا در تلاش براي بهره برداري از حادثه مذکور در ابعاد يک هولوکاست ديگر بود و با دسته بندي جهان به دو قطب دوست آمريکا و دشمن آمريکا، دقيقاً قصد داشت تا باب هرگونه بررسي و تحقيق پيرامون موضوع را بسته و مستقيماً پاي درخت 11 سپتامبر رفته و ميوه ها را بدون مزاحمت ديگران بچيند. در آن زمان هم، عناصري همچون آقاي رضايي، با سکوت کامل خويش در اين موضوع که ناشي از فقر تحليل و قدرت مانور کلان سياسي بود کار را بجايي رساندند که در اولين نماز جمعه پس از آن حادثه، لفظ مرگ بر آمريکا از تکبير نمازگزاران حذف گرديد. اما خط شکني هميشگي رهبر و ولايت امر معظم، حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مدظله العالي) –محافظ و پاسدار حقيقي انقلاب اسلامي اين وديعه گرانبهاي الهي– با طرح اين زاويه که "ما نه با شمائيم و نه با آنها" جبهه مستقل ائتلاف براي صلح را در مقابل ائتلاف براي جنگ شکل داده و نفس تازه اي در گلوي تمامي گروههاي سياسي و کشورهاي قرار نگرفته در اين مرزبندي نشاندند.
شايد بيان کدهاي رديه بر انتساب 11 سپتامبر به گروهک حقير طالبان، براي بسياري از مخاطبان خسته کننده و ملال آور باشد ليكن با اعتذار از حضور اين دسته از مخاطبان، براي حفظ سير مطلب و حفظ جامعيت آن، ذکر بخشي از آنان ضرورت دارد. اين کدها، بيشترکدهاي سياسي و خبري خواهند بود و مجموعه بزرگي از کدهاي علمي و فني منتهي به غيرممکن بودن فرو ريزش اين برجها بدليل برخورد صورت گرفته در 11 سپتامبر وجود دارد که از حوصله اين مجموعه خارج است.
کمتر از 24 ساعت پس از رخداد اين حادثه، رسانه هاي وابسته به لابي صهيونيستي در آمريکا، بدون آنکه در آن زمان حتي گروهک طالبان نيز از خاک افغانستان مسئوليت اين حادثه را پذيرفته باشد و در حاليکه هنوز کسي نمي دانست که قضيه تصادفي است يا عملي، امکان مسئوليت اسامه بن لادن را مطرح ساختند. (1)ماجراي 11 سپتامبر خصوصا در لحظات اوليه به حدي در هم تنيده و گيج کننده بود که برخي از عناصر طالبان هم، امکان ارتباط داشتن آن به القاعده را منتفي دانستند در حاليکه در لحظات اوليه حادثه 11 سپتامبر رسانه هاي گروهي و نومحافظه کاران آمريکايي القاعده و طالبان را به اجراي اين عمليات متهم کردند، "عبدالحي مطمئن" از مقامات طالبان در گفتگو با رويتر اعلام کرد اسامه بن لادن ناراضي عربستان سعدوي نمي تواند انفجارهاي روز سه شنبه / 11 سپتامبر 2001/ آمريکا را انجام داده باشد. اين درحاليست که چند روز پس از حادثه "ابوعبيد قرشي" يکي از معاونان اصلي بن لادن، طي مقاله اي تحليلي مسئوليت حادثه 11 سپتامبر را برعهده گرفت !! (2)مطابق گزارشات دقيق امنيتي، شماري از کشورها بطور تلويحي از پيوندهاي ظريف بين حادثه 11 سپتامبر با چهره هاي سرشناس آمريکا پرده برداشتند، اختلافات زيادي در کاخ سفيد ايجاد شد. (3)طي گزارشهاي بعدي که در خصوص 11 سپتامبر منتشرشد، روشن شد که CIA و NSA از اين عمليات آگاه بوده اند. يکي از مسئولان هيئت تحقيق کنگره آمريکا تصريح مي کند CIA دست کم دو ماه قبل از برخورد هواپيماها به برجهاي نيويورک از آن آگاهي داشته است. (4)اين عمليات هنگامي شبهه برانگيزتر مي شود که بدانيم در روز حادثه هيچکدام از يهوديان شاغل در برجها برسرکار خود حاضر نشدند و تلفات آنها در اين روز صفر نفر بوده است !!... 11 سپتامبر يک سکانس رقت آور –مرحله چهارم– از سناريوي جنگ نفت است که با نوارهاي بن لادن بصورت سريالي از تيزرهاي تبليغاتي سياسي براي فريب جهانيان اجرا شد... (5)CNN با پخش شادي ده سال قبل فلسطينيان و الجزيره نيز با پخش نواري که صحت آن توسط سيا تاييد شده (!) و در آن بن لادن از حملات بعدي القاعده خبر مي داد، مسئوليت اين ماجرا را متوجه مسلمانان نمودند! بعد از آن نيز بوش تمام گرايشات اسلامي را به جنگ صليبي فراخواند (6)فهرست هاي بسيار بزرگي از حيله ها و فريب هاي بکار رفته از زمان حادثه 11 سپتامبر تاکنون تهيه و افشا شده است. اما بنظر مي رسد براي رشن شدن بحث، اشاره به همين نکات کفايت کند.
با توجه به نکات مذکور، روشن است که 11 سپتامبر پروژه اي بزرگ به عنوان حلقه اي از سناريوي بزرگ جنگ نفت است که توسط خود دولت آمريکا براي ترسيم جايگزين غول وحشت شوروري سابق در اذهان مردم آمريکا ايجاد شده است تا اين دولت بتواند در سايه ترس و وحشتي که خود از اين غول پنبه اي در دل مردم خود و ساير غربيان وغرب زدگان فراهم مي آورد ، اقدامات فرامنطقه اي و غيرقانوني براي غارت ثروت مناطق مختلف جهان و تسلط بر اراده هاي ملي مردم جهان را توجيه نمايد.
با اين حساب، اين سناريو نبايد به ماجراي 11 سپتامبر محدود گردد. حلقه هاي بعدي اين سناريو چه خواهد بود؟ روشن است که 11 سپتامبر صرفاً حربه اي رواني، تبليغاتي و سياسي در اختيار دولت آمريکا براي اقدامات فراقانوني خود قرار داد. براين اساس، گامهاي اجرايي براي بهره برداري از زمينه ايجاد شده چه خواهند بود؟ بوش و ساير اعضاي تيم نومحافظه کار کاخ سفيد به سرعت به اين سئوال پاسخ داده اند. آنها فوراً افغانستان و عراق را مورد تهديد لفظي قرار داده و حمله به آنها را رسماً در دستور کار علني خود قرار مي دهند و اين يعني اجراي فاز بعدي از پروژه جنگ نفت.
نکات بسيار روشني در مسير مطالعه توجه هر محقق دقيقي را به خود جلب مي کند که بي توجهي عناصر خاص سياسي در اظهار نظرهاي رسانه اي به آنها موجبات تعجب فراوان را فراهم مي کند. يکي از اين نکات، شباهت حداکثري جريان حزب بعث به جريان طالبان است. هر دو، جرياناتي شبه نظامي، با رويکردهاي سلفي بودند که در نهايت فلش هر دوي آنها به سمت مخالفت با جمهوري اسلامي ايران برگشته است. هردوي اين جريانات از روزهاي اول شکل گيري مباني حرکت خود در محيط زيست سياسي را مخالفت با نظام اسلامي ايران گذارده و هردو با هدايت دستان آمريکايي در منطقه پا گرفته و قدرت يافته اند. با اين حساب و با توجه به عناوين متعدد مشترک ميان اين دو جريان آمريکايي که هر دو نيز به نام اسلام در پي اجرا و پيگيري سياستهاي متجاوزانه و فزونخواهانه آمريکا بودند، عدم درک يکپارچگي نقشه آمريکا در حضور مستقيم نظامي در عراق و افغانستان از سوي عناصر سياي محل تعجب است.
توجه آمريکا به افغانستان از جهات مختلفي جلب گشته بود . مهمترين وجه اين توجه، موضوع اقتصاد نفت و گاز آسياي ميانه است. از آنجا که استقرار استيلاي نظامي در منطقه نفت و گاز خيز آسياي مرکزي و خليج فارس، همواره يکي از پايه هاي مهم و اساسي جهاني سازي آمريکايي و استقرار سلطه سياسي، اقتصادي و فرهنگي اين کشور بوده است، آمريکا پس از ناکامي در جنجال آفريني و کارشکني در مسير تعيين رژيم حقوقي درياي خزر و زمينه سازي براي استفاده از منابع انرژي آسياي مركزي، بدنبال نفوذ مستقيم و بدون واسطه در اين منطقه بود که انتخاب افغانستان با ظرفيت انتقال گاز و نفت به درياي آزاد نيز بعنوان يکي از اهداف سناريوي نظامي آتي آمريکا در منطقه خاورميانه تعيين گرديد .
در واقع، هدف اصلي آمريکا از اشغال افغانستان، ايجاد پايگاهي نظامي در اين کشور براي کنترل اقتصاد منطقه خصوصاً ايران، چين و روسيه بود که فرايند جهاني سازي اقتصادي آمريکا را با کندي و دشواري مواجه ساخته بودند. (1-6)
در اين ميان، آمريکا با بهره برداري از نقش بن لادن، فرصت کافي را براي انتقال توان و قدرت و حرکت به منطقه خاورميانه بدست آورده و بن لادن در نقش يک ياغي ضد آمريکايي توجيهات لازم براي کاخ سفيد براي حمله نظامي به افغانستان را فراهم کرد. پس از ورود نيروهاي اشغالگر به افغانستان، موضوع بن لادن به بحث درجه دو و سه براي نيروهاي حاضر در اين کشور تبديل شده و نيروهاي چک، ترک، انگليس، CIA و نيروهاي ويژه انگليسي و آمريکايي به شکل تفرجي تحت عنوان تلاش براي دستگيري بن لادن و اعضاي طالبان و گروه القاعده به گشت در سراسر سرزمين افغانستان مشغول شده و هرزگاه هم خبري براي شبکه هاي خبري مطبوع خود مانند CNN ، NBC و BBC مخابره مي نمودند. ليکن هدف اصلي و عمده، نه سرکوبي طالبان، القاعده و دستگيري ملاعمر و بن لادن بلکه ساخت يک پايگاه نظامي در افغانستان براي حضور دائمي آمريکا در اين کشور و استفاده از آن بعنوان جاپاي اجراي گامهاي بعدي سناريوي حنگ نفت بود. (2-6) پس از جنگ افغانستان، مجدداً اخبار و گزارشهاي مختلفي از ارتباطات جدي ميان بن لادن و عناصر اصلي منطقه اي سازمان سيا در محافل ويژه خبري شنيده مي شد يکي از اين گزارشات ، به ديدار مخفي رئيس ايستگاه خاورميانه سازمان سيا با بن لادن ماهها پيش از عمليات آمريکا عليه افغانستان در يکي از کشورهاي حاشيه جنوبي خليج فارس اشاره داشت. در تاريخ مورد اشاره در اين گزارش، بن لادن به بهانه درمان يک بيماري داخلي، در يک بيمارستان دولتي اين کشور بستري شده بود!
نيويورک تايمز در صفحه اول بخش اقتصادي روز 22 سپتامبر 2001 مي نويسد :
هنگامي که بورس سهام نيويورک پس از حمله به برج هاي دوقلو دوباره آغاز به کار کرد سهام شرکتهاي اسلحه سازي آمريکا که پنتاگون مشتري اصلي آنها بود سر به فلک کشيد. يکي از مهمترين شرکتهايي که سهام آن در آن ايام بشدت ارتقاء يافت، شرکت Raytheon سازنده موشک تام هاوک کروز است.
مقاله مذکور، نزديک به دو هفته قبل از حمله نظامي آمريکا به افغانستان نوشته شده است. دو هفته بعد از چاپ اين مقاله، موشکهاي آمريکايي ساخت شرکتهاي مختلف اسله سازي آمريکا شب و روز بر شهرها و دهات افغانستان فروريخته شد. (3-6)
درحاليکه ناظران سياسي بي طرف دائماً يک گام عقب تر از لابي صهيونيست کاخ سفيد در حال بررسي خود 11 سپتامبر و حمله آمريکا به افغانستان هستند، کاخ سفيد در حال اجراي گام بعدي سناريوي خود براي تصرف چاههاي نفت منطقه و زمينه سازي يک درگيري گسترده وهمه جانبه اقتصادي با ايران است.
رابرت فيسک تحليلگر غربي در اين زمينه مي گويد :
"بوش به نفت عراق چشم دوخته است و انگيزه او فقط از حمله به عراق نفت است بسياري از اسرائيلي ها نيز همين عقيده را دارند. خود من هم همينگونه فکر مي کنم که اگر يک حكومت آمريکايي در عراق مستقر شود شرکتهاي آمريکايي به 112 ميليارد بشکه نفت دسترسي پيدا مي کنند. با توجه به ذخاير اثبات نشده، ما مي توانيم يک چهارم کل ذخاير جهاني را در کنترل خود داشته باشيم . (7)
ادعاي رابرت فيسک فقط يک گمانه زني سياسي محتمل نيست بلکه نمايه اي از اهداف وسياست آمريکا در منطقه مي باشد. جيمز وولسي رئيس اسبق CIA نيز قبل از حمله آمريکا به عراق اظهار داشت:
با تصرف عراق، نفت آن را به سرعت به دست مي گيريم و با سه ميليون بشکه توليد روزانه، عربستان را به زانو در مي آوريم، اوپک را منحل مي کنيم و ايران نيز همچون قطعه کيکي است که خوردن آن راحت است. (8)
پل اونيل وزير دارايي مستعفي دولت بوش، پس از استعفا، فاش نمود که بوش سرنگوني صدام را قبل از حادثه 11 سپتامبر برنامه ريزي کرده بوده است . (9) در اين زمان، عمليات رواني و سياسي و درگيري لفظي ميان بغداد و کاخ سفيد به اوج خود رسيده و صدام نيز همچون بن لادن، چنگ و دندان هاي خود را به رخ مردم آمريکا مي کشيد. پيش از آغاز حمله آمريکا به عراق، صدام حسين ديکتاتور دست نشانده آمريکا در عراق، اعلام کرده بود که نيروهاي عراقي به ارتش متجاوز(!!) آمريکا همچون نيروهاي متجاوز مغول درس سختي خواهند داد. ديگر مقامات عراقي نيز اظهار داشته بودند که بغداد براي مدت 7 ماه آمادگي دفاعي خواهد داشت و جاي جاي عراق بويژه اطراف بغداد بمب و کمين گذاري شده و چندين کمربند امنيتي ايجاد شده است و نيروهاي فدايي صدام آماده هستند تا عليه نيروهاي متجاوز آمريکا دست به عمليات انتحاري بزنند. (10)
اما، گام بعدي سناريوي جنگ نفت نيز همانند گام قبلي آن يعني 11 سپتامبر، با نکات جالب توجه و هوشيار کننده زيادي همراه است. جنگي که احتمال مي رفت بيش از شش ماه به طول بيانجامد و تبليغات رسمي دولت صدام و فضاسازي جهاني غربيان نيز به آن دامن مي زد، پس از توقفي کم مدت در مناطق جنوبي عراق بدليل مقاومت هاي پراکنده مردمي، در طول مدت سه هفته به پايان رسيد و ارتش اشغالگر با دور زدن مناطق جمعيتي و پرهيز از ورود اوليه به آنها، به سمت مرکز عراق به حرکت خود ادامه داد. ارتش صدام، طي سه هفته حمله نظامي آمريکا و انگليس به عراق، به معناي واقعي نجنگيد. هيچ پروازي از جنگنده هاي هوايي و بمب افکن ها و حتي بالگردهاي عراقي ديده نشد. بمب گذاريها نيز اتفاق نيفتاد و به جز دو مورد عمليات انتحاري که احتمالاً اقدام شخصي بود، عمليات ديگري ديده نشد. (11)
ارتش صدام، مرحله به مرحله بدون انجام هرگونه عمليات مقاومت جدي، با دستور عقب نشيني به سمت عمق خاک عراق مواجه مي گشت و بالگردهاي ارتش اشغالگر بدون هرگونه مزاحمت و با آزادي کامل، بر مناطق مختلف عراق به پرواز درآمده و به هلي برن نيرو و تجهيزات مشغول بودند. از ارتش سنگين صدام که عمدتاً روي شانه هاي تجهيزات زرهي خود جابجا مي شد، کمتر از 200 دستگاه تانک منهدم شد. اين درحاليست که هيچ ارتشي در نصاب اندازه نيروي زميني صدام، با مورد هدف قرار گرفتن ده برابر اين تعداد از خودروهاي زرهي خويش، از کار نمي افتد. اخباري نيز دال بر اعدام فرمانده پدافند هوايي عراق به دست صدام، به گوش مي رسد. اينگونه گفته مي شد که وي قصد داشته است تا سيستمهاي پدافندي عراق را عليه اشغالگران به کارگيرد.
سياست رسانه اي صدام به نحوي تنظيم شده بود که امکان هيچگونه اطلاع رساني از داخل عراق وتحولات واقعي صحنه نبرد جز اطلاع رساني وزير اطلاع رساني صدام، سرتيپ سعيد الصحاف -که به چوپان دروغگو در ميان منابع خبري ايراني مشهور شد– ممکن نبوده تا صحنه در اختيار رسانه هاي غربي قرار داشته باشد. خود صحاف نيز هميشه صحنه نبرد را بر اساس همان سناريو تعريف کرده و سيستمهاي خبري را به خود مشغول مي کرد تا کسي متوجه نمايشي بودن صحنه نگردد. اين امر در ديد ناظران خبري، به بي اطلاعي يا کم تجربگي دولت صدام در استفاده از قدرت رسانه ها براي به چالش کشيدن اشغالگران تعبير شد.(12) در حاليکه از ابتدا نيز بنا نبود چنين اتفاقي رخ دهد! از سوي ديگر، پنتاگون نيز با اعمال کنترل از نزديک روي منابع خبري، امکان کنترل و هدايت حداکثري اخبار در مسير از پيش تعيين شده را فراهم نمود و به عبارتي دفاتر خبري پنتاگون و دفتر وزير اطلاع رساني صدام دقيقاً در مسير سانسور و يکپارچه سازي خروجي خبرها در مسير مورد علاقه آمريکا حرکت مي کردند.
و در پايان، شهر بغداد با کمترين مقاومت ممکن به تصرف نيروهاي اشغالگر در آمده و رسانه هاي خبري جهان زماني به خود آمدند که ارتش امريکا را در حال پايين کشيدن مجسمه صدام در بغداد مقابل دوربينهاي خود مشاهده نمودند. سعيد الصحاف خود را به نيروهاي آمريکايي معرفي کرد اما آنها از بازداشت وي خودداري کردند!! نماينده صدام در سازمان ملل متحد نيز با حالتي عصبي به دوربينهاي خبرنگاران مقابل منزل خود گفت: The Game was ended! . تسليحات انفرادي، تجهيزات سنگين و نيمه سنگين، موشکها و قبضه هاي آتشبار ارتش صدام، نو و سالم و به کارگيري نشده، زير اماکن مختلف و پلهاي بزرگ عراق رها شده بود. خبرهاي ويژه از جداسازي کامل و انبارشدن قطعات هواپيماهاي شکاري صدام در انبارهاي نيروهاي هوايي عراق حکايت داشت. از نيروهاي فدايي صدام، جيش الشعبي و ارتش قدس نير خبري نبود. آمريکا باز نسخه اي از سناريوي 11 سپتامبر را با حيله گري هرچه تمامتر به اجرا گذاشته بود و اين بار، بجاي بن لادن، اين صدام بود که بدون وجود او امکان اجراي اين سناريو ممکن نمي گشت.

No comments: